! A little more Deep Inside... & out

Handwritings of a...whatever

! A little more Deep Inside... & out

Handwritings of a...whatever

سهراب...

"چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب


اسب در حسرت خوابیدن گاری چی


مرد گاری چی در حسرت مرگ "


 ------------------------------------------


شهر من گم شده است


من با تاب ; من با تب


خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام


-------------------------------------------


و نپرسیم پدر های پدر ها چه نسیمی ; چه شبی داشته اند


پشت سر نیست فضایی زنده


پشت سر مرغ نمیخواند


پشت سر باد نمی آید


پشت سر پنجره ی سبز صنوبر بسته است


پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است


پشت سر خستگی تاریخ است


-----------------------------------------


نسبم شاید برسد


به گیاهی در هند


به سفالینه ای از خاک "سیلک"


نسبم شاید ; به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد


-----------------------------------------


خیلی وقته که اینجا چیزی ننوشتم...البته این روزا کلا کمتر مینویسم . شاید کنکور بهانه ی خوبی باشه برای فکر نکردن به چیزهای دیگه یا فرصت نداشتن برای انجام بعضی کار ها!

یه چند وقت بود که هر از گاهی می رفتم Facebook که البته بدم نبود ; اما اون جور جایی نیست که من بتونم همه ی چیزایی که میخوام رو بنویسم ; همین بلاگ بهتره.

بعد از این بیشتر میام اینجا...

متن رو با یه تیکه از Coldplay تموم میکنم :


!Life goes on and gets so heavy ; the wheel breaks the butterfly


------------------------------------------------------


have fun and live ur life to the fullest    13

نظرات 2 + ارسال نظر
ٍE یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:47 ب.ظ

خوش خبر
[:S035
من از سهراب خوشم نمیاد هرچند

E یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:57 ب.ظ

میدونی سیز
همه این حرف ها هست
اما چیزی که من باید به تو برسونم "خوش گذرونده"
خوبه خوبه والا شیرازی هستی مثلا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد